کمکم کن
15 آذر 1393 توسط خسروي چلويي
در تمام عمر با چشمان تر گفتم حسین
در غمت با گریۀ شام سحر گفتم حسین
دامنی لبریز گل در دامن خود یافتم
تاکه بایاد غمت با چشم ترگفتم حسین
باز شد بر روی من درهای الطاف خدا
چون که با آه غمی صاحب اثر گفتم حسین
لحظه ای غافل نبودم من زیاد و نام تو
در وطن بودم اگر یا در سفر گفتم حسین
من دل گم گشته ام را یافتم در کربلا
هر زمان با ناله و سوز جگر گفتم حسین
همره زوارّ کوی تو به گوشم هر زمان
آمد از کرببلای تو خبر گفتم حسین
هیچ نامی لذتش بالاتر از نام تو نیست
چون «وفائی» در همه عمرم اگر گفتم حسین